جدول جو
جدول جو

معنی فرو نشستن

فرو نشستن((~. نِ شَ تَ))
پایین نشستن، ته نشین شدن، از شدت چیزی کم شدن، خاموش شدن، آرام شدن، تسکین یافتن
تصویری از فرو نشستن
تصویر فرو نشستن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو نشستن

فرو نشستن

فرو نشستن
آرام شدن، تسکین یافتن درد و مانند آن
کاسته شدن از چیزی و از بین رفتن آن
پایین رفتن، فرو رفتن، داخل شدن در چیزی
خاموش شدن
نشستن
فرو نشستن
فرهنگ فارسی عمید

فرو نشستن

فرو نشستن
پایین نشستن، ته نشین شدن، کم شدن حرارت، خاموش شدن، کم شدن حدت چیزی، آرام شدن تسکین یافتن
فرهنگ لغت هوشیار

فرونشستن

فرونشستن
خاموش شدن آتش و هر چیزی که شعله دارد انطفاء: تو آن مشعلۀ دولتی از برای امیرالمؤمنین که فرونمی نشیند. (تاریخ بیهقی) ، آرام شدن و فروکش کردن فتنه و جز آن:
شور جهان بحشمت خواجه فرونشست
در هر دلی نشاط بیفزود و غم بکاست.
فرخی.
میخواهم که همه را بردارم تا این فتنه وفساد فرونشیند. (فارسنامۀ ابن بلخی).
آتش که تو میکنی محال است
کاین دیگ فرونشیند از جوش.
سعدی.
، برجای خود قرار گرفتن. مقابل فراایستادن: بباید گفت تا رعیت آهسته فرونشیند و هر گروهی بجای خویش باشند. (تاریخ بیهقی) ، پایین رفتن و خوابیدن آماس، موج دریا و جز آن، ته نشین شدن و درد گشتن. (ناظم الاطباء) ، نشستن:
مرا ز چشم و سیه زلف یار یاد آمد
فرونشستم و بگریستم بزاری زار.
فرخی.
گفتم که ساعتی به بر من فرونشین
گفتا که باد سرد زمانی فرونشان.
عنصری
لغت نامه دهخدا

گرد نشستن

گرد نشستن
غبار آلود شدن: گردننشیند بطرف دامن آزادگان گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را. (عالم آرا)، چرکین شدن، نقصان یافتن زیان رسیدن: گر جمله کائنات کافر گردند بردامن کبر یاش ننشیند گرد. (عبدالله انصاری)
فرهنگ لغت هوشیار

ترک نشستن

ترک نشستن
پشت سر کسی بر مرکبی سوار شدن. دو پشته سوار مرکبی شدن: رِدف، از پی کسی بر مرکبی درنشستن
لغت نامه دهخدا