جدول جو
جدول جو

معنی فرو گذاردن

فرو گذاردن((~. گُ دَ))
ترک کردن، رها کردن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
تصویری از فرو گذاردن
تصویر فرو گذاردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرو گذاردن

فرو گذاردن

فرو گذاردن
ترک کردن از دست دادن، مضایقه کردن کوتاهی کردن
فرو گذاردن
فرهنگ لغت هوشیار

فروگذاردن

فروگذاردن
بزمین گذاشتن و رها کردن. از توجه خود دور داشتن چیزی را و نپرداختن بدان:
هر روز نو عتابی و دیگر بهانه ای
ناخوش بود عتاب زمانی فروگذار.
فرخی.
اگر کوشش فروگذارد در خون خویش سعی کرده باشد. (کلیله و دمنه) ، آویختن پرده و جز آن را: اگر پرده فروگذارند بازنگردد. (قصص الانبیاء) ، از یاد بردن و نادیده گرفتن: خداوند کریم است مرا فرونگذارد. (تاریخ بیهقی). گمان نبرم که... جانب مرا فروگذارد. (کلیله و دمنه). رجوع به فروگذار و فروگذار کردن شود
لغت نامه دهخدا

فرو گذاشتن

فرو گذاشتن
پایین گذاشتن، پایین انداختن، پایین آوردن
مهمل گذاشتن، اهمال کردن، کوتاهی کردن
فرو گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید

فرو گذاشتن

فرو گذاشتن
مضایقه کردن کوتاهی کردن، مهمل گذاشتن اهمال کردن، ضایع کردن، صرف نظر کردن گذشت کردن، ترک کردن، رخصت دادن اجازه دادن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فرو گذارنده

فرو گذارنده
ترک کننده از دست دهنده، مضایقه کننده کوتاهی کننده. یا سر فرو گذارارنده. سر افکنده
فرهنگ لغت هوشیار

فرض گزاردن

فرض گزاردن
واجب کرده خداوند را به جا آوردن، مانند، نماز خواندن
فرض گزاردن
فرهنگ فارسی معین

روز گذاردن

روز گذاردن
گذرانیدن روز. روز بسر بردن: علاق،آنچه بوی روز گذارند از علف و قوت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

فرو گشادن

فرو گشادن
از هم باز کردن گشودن یا فروگشادن ترکیب. اجزای مرکبی را جدا کردن: طلسم ترکیب آن (اصل مرزبان نامه را) از هم فرو گشادم، باز شدن از هم گسیختن
فرهنگ لغت هوشیار