جدول جو
جدول جو

معنی فرغرده

فرغرده((فَ غَ دِ))
خیسانیده، تر شده، سرشته، خمیر کرده
تصویری از فرغرده
تصویر فرغرده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرغرده

فرغرده

فرغرده
خیساننده نیک تر کرده، آغشته خمیر کرده بهم پیوسته: علم اندر نور چون فرغرده شد پس ز علت نور یابد قوم لد. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

فرغرده

فرغرده
آغشته و به هم سرشته. (برهان) :
علم چون در نور حق فرغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
مولوی.
رجوع به فرغار و فرغاریدن شود
لغت نامه دهخدا

فژغرده

فژغرده
خیسیده و نم کشیده و ترکرده و آغشته. (برهان). جهانگیری این بیت را از مولوی شاهد آورده است:
علم اندر نور حق فژغرده شد
پس ز علمت نور یابد قوم لد.
اما این بیت در مثنوی چ نیکلسون نیامده و در مثنوی چ 1307 هجری قمری در حاشیه آمده و بجای فژغرده، فرغرده ثبت شده است. در هر حال صحیح کلمه ’فرغرده’ و اسم مفعول از فرغردن است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا

فرغوده

فرغوده
سرشته و پیچیده. (آنندراج) (غیاث از لطایف). ظاهراً مصحف فرغرده است. رجوع به فرغرده شود
لغت نامه دهخدا