معنی فرض فرض((فَ رْ)) واجب گردانیدن، پنداشتن، آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده، گمان، پندار تصویر فرض فرهنگ فارسی معین
فرض فرض پنداشت، تصور، آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد فرهنگ نامهای ایرانی
فرض فرض آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته می شود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود، فرضیه، تصورواجب، امر لازم و ضروری، آنچه خداوند بر انسان واجب کرده، فریضهنوعی خرمافرض کردن: پنداشتن، گمان کردن، واجب دانستن فرهنگ فارسی عمید