جدول جو
جدول جو

معنی فرس نهادن

فرس نهادن((فَ رَ. نَ دَ))
شکست خوردن، درمانده شدن
تصویری از فرس نهادن
تصویر فرس نهادن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرس نهادن

فرس نهادن

فرس نهادن
اسپ نهادن از اسپ به زیر آمدن شکست خوردن مغلوب شدن عاجز آمدن
فرس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

فرس نهادن

فرس نهادن
کنایه از مغلوب شدن و عاجز آمدن. (برهان). مرادف فرس افکندن. (آنندراج). رجوع به فرس و فرس نهاده شود
لغت نامه دهخدا

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، کنایه از دراز کردن، کنایه از ایجاد کردن، کنایه از بیان کردن
فرو نهادن
فرهنگ فارسی عمید

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن چیزی را، پایین آوردن، معزول کردن، مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی. آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن: و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد
فرهنگ لغت هوشیار

فرو نهادن

فرو نهادن
پایین نهادن، پایین آوردن، برکنار کردن، جای دادن، قرار دادن، اختصاص دادن
فرو نهادن
فرهنگ فارسی معین

فرس نهاده

فرس نهاده
مغلوب و شکست خورده:
دوران که فرس نهادۀ تست
با هفت فرس پیادۀ تست.
نظامی.
رجوع به فرس و فرس نهادن شود
لغت نامه دهخدا

گرو نهادن

گرو نهادن
چیزی را بعنوان رهن نزد کسی گذاشتن: گفت همره را: گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار