جدول جو
جدول جو

معنی فرس راندن

فرس راندن((فَ رَ دَ))
اسب راندن، کنایه از جستجو کردن، تفحص کردن
تصویری از فرس راندن
تصویر فرس راندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرس راندن

فرو ماندن

فرو ماندن
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجز شدن
فرو ماندن
فرهنگ فارسی عمید

گرم راندن

گرم راندن
کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
گرم راندن
فرهنگ فارسی عمید

فرو ماندن

فرو ماندن
منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند
فرهنگ لغت هوشیار

گرم راندن

گرم راندن
تندرفتن تیز شتافتن: رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند بزیر رایت منصور لشکری جرار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

حرف راندن

حرف راندن
سخن راندن. حرف زدن:
وز هر طرفی که حرف راندی
نقش همه در دو حرف ماندی.
نظامی.
و آنگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها بهر یک حرف راند.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی
لغت نامه دهخدا

غرض راندن

غرض راندن
غرض رانی. غرض ورزیدن. باغرض بودن. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن باکسی. به کار بردن غرض در کارها. رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا