جدول جو
جدول جو

معنی فرخویدن

فرخویدن((فَ دَ))
پرخویدن، بریدن شاخه های زیادی درخت، پیراستن شاخه ها
تصویری از فرخویدن
تصویر فرخویدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فرخویدن

فرخویدن

فرخویدن
پیراستن و بریدن شاخه های زائد درخت، برای مِثال ز فرخویدنش چون بپرداختی / چو گل جایگاه از چمن ساختی (عنصری - لغت نامه - فرخویدن)
فرخویدن
فرهنگ فارسی عمید

فرخویدن

فرخویدن
از: فرخو + یدن که پساوند مصدری است. (حاشیۀ برهان چ معین). پیراستن تاک بود. (اسدی). فرخیدن. فرخو کردن. پرخو کردن. (یادداشت به خط مؤلف). پیراستن درخت تاک و غیر آن باشد یعنی بریدن شاخهای زیادتی آن. (برهان). در بیت ذیل فَرخیدن تلفظ می شود:
ز فرخویدنش چون بپرداختی
چو گل جایگاه از چمن ساختی.
عنصری.
رجوع به فرخو شود
لغت نامه دهخدا

فرخمیدن

فرخمیدن
پَنبِه زَنی، جدا کردن پنبه از پنبه دانه، فَلخودَن، حِلاجَت، فاخیدَن، حَلّاجی، فَلخَمیدَن، بَخیدَن
اهتمام و دقت کردن در کاربرای مِثال افسوس نیاید تو را از این کار / بر خویشتن این رازها مَفَرْخم (ناصرخسرو - ۲۷۷)
فرخمیدن
فرهنگ فارسی عمید

فرخمیدن

فرخمیدن
پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن. (برهان). غاژ کردن. پنبه زدن. (یادداشت به خط مؤلف). فخمیدن. فلخیدن. رجوع به فخمیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرخشیدن

فرخشیدن
رقص نمودن. (آنندراج از اشتینگاس). فرخسیدن. رجوع به فرخسیدن شود
لغت نامه دهخدا

فرخسیدن

فرخسیدن
نرم کردن و رقص نمودن. (آنندراج). نرم کردن و ملایم ساختن. (ناظم الاطباء). نرم کردن. (اشتینگاس). فرخشیدن. رجوع به فرخشیدن شود
لغت نامه دهخدا