جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فرخنج

فرخنج

فرخنج
عیش، طرب، حظ، نصیب، بهره، برای مِثال مرا از تو فرخنج جز درد نیست / چو من در جهان سوخته مرد نیست (اسدی - لغت نامه - فرخنج)
فرخنج
فرهنگ فارسی عمید

فرهنج

فرهنج
فرهنگ، علم، دانش، ادب، معرفت، تعلیم و تربیت، آثار علمی و ادبی یک قوم یا ملت، کتابی که شامل لغات یک زبان و شرح آن ها باشد، لغت نامه
فرهنج
فرهنگ فارسی عمید

برخنج

برخنج
برخفج. ثقلی که در خواب بر مردم اوفتد. (فرهنگ اسدی). گرانی که مردم را در خواب فرو همی گیرد و آنرا سنغبه (ظاهراً ستنبه) و سکاچه نیز گویند. وبتازی کابوس خوانند. (شرفنامۀ منیری) :
با وصال تو بودمی ایمن
در فراغم بمانده چون برخنج.
آغاجی (فرهنگ اسدی).
و رجوع به برخفج شود
لغت نامه دهخدا

فرانج

فرانج
به معنی کابوس است و آن سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد. (برهان). بختک. (یادداشت به خط مؤلف). فدرنجک. درفنجک. برفنجک. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کابوس و بختک شود
لغت نامه دهخدا

فرهنج

فرهنج
فرهنگ. علم و فضل و دانش و عقل و ادب. (برهان). رجوع به فرهنگ شود، کتابی را نیز گویند که مشتمل باشد بر لغات فارسی. (برهان). رجوع به فرهنگ شود، شاخ درختی را گویند که آن را بخوابانند و خاک بر بالای آن ریزند و از آنجا برکنده بجای دیگر نهال کنند. (برهان). فرهانج. رجوع به فرهانج شود، نام دوایی نیز هست که آن را کشوث گویند و تخم آن را بزرالکشوث خوانند. (برهان). به فارسی اسم کشوث است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فرهنگ و افرهنج شود
لغت نامه دهخدا