فرج فرج گشایش در کاررهایی از غم و اندوه و سختیفرصت پیش آمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن، مهلتگشادگی، شکاف میان دو چیز، رخنه، شکاف، فُرجِه فرهنگ فارسی عمید
فرج فرج کسی که راز را نپوشد. (منتهی الارب). در اقرب الموارد به کسر اول و به ضم اول و دوم هم ضبط شده است، کمان دورزه. (منتهی الارب). القوس البائنه عن الوتر. (اقرب الموارد) ، زن با یک جامه. (از منتهی الارب). زن متفضله که یک جامه بیش نپوشد. (از اقرب الموارد) لغت نامه دهخدا
فرج فرج پیوسته گشاده عورت. (منتهی الارب). مردی که پیوسته عورتش گشاده باشد. (از لسان العرب) لغت نامه دهخدا
فرج فرج شهری است در آخر اعمال فارس. (از معجم البلدان). شهری است به فارس و از آن شهر است علی بن حسن بن علی محدث. (منتهی الارب) لغت نامه دهخدا