معنی فخت - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فخت
فخت
- فخت
- مهتاب، دام شکاری، واگشادن آوند، سر زدن با شمشیر، بانگیدن کوکو، سوراخ بام پخت پهن پخش
فرهنگ لغت هوشیار
فخت
- فخت
- بریدن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، سوراخ کردن سقف خانه. (اقرب الموارد)، واگشادن ظرف را، زدن سر کسی را به شمشیر وبریدن، بانگ کردن فاخته، برآوردن (باورچی) گوشت پاره از دیگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، دروغ گفتن مرد. (اقرب الموارد)،
{{اِسم}} ماهتاب که اول نمایان گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، دام شکاری. (منتهی الارب). فخ. (اقرب الموارد). رجوع به فخ شود، سوراخ های گرد در آسمان خانه. (منتهی الارب). شکاف های گرد در سقف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا