جدول جو
جدول جو

معنی فتیله کردن

فتیله کردن((~. کَ دَ))
تافتن، تابیدن، نام یکی از فنون کشتی
تصویری از فتیله کردن
تصویر فتیله کردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فتیله کردن

فتیله کردن

فتیله کردن
تافتن. مفتول کردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

ستیزه کردن

ستیزه کردن
عُنود. (ترجمان القرآن). لجاجت. خصومت ورزیدن:
بپرهیز و با جان ستیزه مکن
نیوشنده باش از برادر سخن.
فردوسی.
او ستیزه کرد و لج بی احتراز
گفت در کافرستان بانگ نماز.
مولوی.
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد
ضرورتست که با روزگار درسازی.
سعدی (بدایع).
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا

فریضه کردن

فریضه کردن
واجب کردن. واجب شمردن: امیر فریضه کرد بر خویشتن که پیش از بار خلوتی کردی چاشتگاه. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا

حیله کردن

حیله کردن
چاره کردن، افسون کردن نیرنگ زدن، گریسیدن فریبیدن چاره کردن به دام انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیله کردن

پیله کردن
کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
پیله کردن
فرهنگ فارسی عمید

حیله کردن

حیله کردن
فَریب دادن، کَلَک زدن، حُقِّه زدن، فَریفتَن، نارُو زَدَن، خُدعِه کَردَن، مَکر کَردَن، تُنبُل ساختَن، غَدر داشتَن، غَدر اَندیشیدَن، غَدر کَردَن، چَپ رَفتَن، دَستان آوَردَن، سالوسی کَردَن، نِیرَنگ ساختَن، تَبَندیدَن، اَورَندیدَن، تَرفَند کَردَن، شَید آوَردَن، کَید آوَردَن، مُکایِدَت کَردَن، پُشتِ هَم اَندازی کَردَن، گُربِه شانِه کَردَن
حیله کردن
فرهنگ فارسی عمید