جدول جو
جدول جو

معنی فتردن

فتردن((فَ تَ دَ))
شکافتن، پاره کردن، پراکنده کردن
تصویری از فتردن
تصویر فتردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فتردن

فتردن

فتردن
دریدن، پاره کردن، شکافتن، برای مِثال خود برآورد و باز ویران کرد / خود ترازید و باز خود بفترد (خسروی - لغت نامه - فتردن)، پراکنده کردن
فتردن
فرهنگ فارسی عمید

فتردن

فتردن
از جای کندن، ریختن افشاندن، دریدن شکافتن، جدا کردن، پریشان کردن پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار

فتردن

فتردن
دریدن و پاره کردن. (برهان). دریدن از یکدیگر. (اسدی) :
خود برآورد و باز ویران کرد
خود ترازید و باز خود بفترد.
خسروی.
- برفتردن، کندن. (یادداشت بخط مؤلف) :
یک دم بکش قندیل را
بیرون کن اسرافیل را
پر برفتر جبریل را
نه لا گذار آنجا نه لم.
سنایی
لغت نامه دهخدا

ستردن

ستردن
تراشیدن (موی و غیره)، پاک کردن زدودن، محو کردن زایل کردن
ستردن
فرهنگ لغت هوشیار

ستردن

ستردن
تراشیدن، برای مِثال موی تراشی که سرش می سترد / موی به مویش به غمی می سپرد (نظامی۱ - ۹۱)، خراشیدن، پاک کردن، زدودن، محو کردن
ستردن
فرهنگ فارسی عمید

فشردن

فشردن
فشار دادن، آب یا شیرۀ چیزی را با فشار گرفتن، افشره گرفتن، اَفشُردَن، فِشاردَن، اَفشاردَن
فشردن
فرهنگ فارسی عمید