آنکه هر چه دارد بازد مقامری که هر چه دارد بازد پاکبازنده، کسی که در قمار دغلی نکند، عاشقی که بنظر پاک بمعشوق نگرد عاشقی که عشق او آمیخته با شهوت نباشد عاشق پاک نظر، زاهد مجرد تارک دنیا، کسی که بدون توقع و چشمداشت بخدا عشق میورزد
اشک فشان و اشک ریز مثله و اشک ریزان مزیدعلیه و جمع آن و نیز اشک ریختن چون آبریزان و گلریزان که بمعنی ریختن آب و گل است...: ز زور گریه برون آوریم دریا را ز اشکبازی ما جای پرگهر تنگ است. ظهوری (از آنندراج). گویا همان اشکبار و اشکباری است که در آنندراج بغلط آمده است. رجوع به اشکباری شود
مقامری که هرچه دارد بازد، آنکه هرچه دارد بازد: ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز نصفئی پرکن بدان پیر دوالک باز ده، سنائی، ، آنکه در بازی دَغل نکند، مراقب حریف: نقش فلک چو می نگری پاکباز شو زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا، سراج الدین قمری، ، زاهد، مجرد، تارک دنیا: تمنی کند عارف پاکباز به دریوزه از خویشتن ترک آز، سعدی، ، عاشقی که بنظر پاک به معشوق نگرد، عاشق پاک نظر، که عشق او مشوب به شهوت نیست: گروهی نشینند با خوش پسر که ما پاکبازیم و صاحب نظر، سعدی (بوستان)، جوانی پاکباز و پاک رو بود که با پاکیزه روئی در گرو بود، سعدی (گلستان)، این سخن پایان ندارد هین بتاز سوی آن دو یار پاک و پاکباز، مولوی، از یمن عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم، حافظ