جدول جو
جدول جو

معنی فاستاندن

فاستاندن((س دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستدن
تصویری از فاستاندن
تصویر فاستاندن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فاستاندن

واستاندن

واستاندن
واستدن پس گرفتن باز پس گرفتن: (بده یک بوسه تا ده واستانی ازین به چون بود بازارگانی ک) (نظامی)
واستاندن
فرهنگ لغت هوشیار

فراستاندن

فراستاندن
پذیرفتن. قبول کردن: شنونده آن را باور دارد و خردمندان آن را بشنوند و فراستانند. (تاریخ بیهقی). پادشاهان در وقت، چنین تقربها فراستانند. (تاریخ بیهقی) ، ستدن. گرفتن. فراستدن. رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا

واستاندن

واستاندن
واستدن. واپس گرفتن. استرداد. بازگرفتن. پس گرفتن. بازستاندن:
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است.
خاقانی.
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی.
نظامی.
واستانیم آنکه تا داند یقین
خرمن آن ماست خوبان خوشه چین.
مولوی.
گرچه چون نشفش کند تو قادری
کش از ایشان واستانی واخری.
مولوی.
واستان از دست دیوانه سلاح
تا زتو راضی شود عدل صلاح.
مولوی.
دست بجان نمیرسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش.
مولوی
لغت نامه دهخدا

استاندن

استاندن
ستاندن. گرفتن. اخذ:
من زکوهاستان او در قحطسال
هم بصاعی باد می پیمود بس.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 207)
لغت نامه دهخدا