جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غنویده

غنویده

غنویده
خوابیده. (برهان قاطع). خفته. رجوع به غنودن و غنویدن شود:
بر خاک درت ملک تو گویی که به آرام
طفلی است در آغوش رقیبان غنویده.
انوری.
، آسوده و آرمیده. (برهان قاطع). رجوع به غنودن و غنویدن شود
لغت نامه دهخدا

غنویدن

غنویدن
غنود خواهد غنود بغنو غنونده غنوده) بخواب رفتن در خواب شدن، آسودن آرمیدن، مانده شدن خسته شدن، مردن به خواب ابدی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

غنویدن

غنویدن
خوابیدن. (برهان قاطع). خفتن. (صحاح الفرس). غنودن. (برهان قاطع). رجوع به غنودن شود:
این تخم به غفلت غنویدن ندهد
جز حسرت وقت درویدن ثمرت.
سراج بلخی.
، آسودن وآرمیدن. (برهان قاطع). رجوع به غنودن شود
لغت نامه دهخدا