خطا روی دادن. نادرست شدن: به رویت خواهم الحمدی بخوانم غلط ترسم که در بسم اﷲ افتد. امیرخسرو (از آنندراج). از همه من ترا پسندیدم این غلط وقت انتخاب افتاد. ملا نسبتی (از آنندراج). - در غلط افتادن، اشتباه کردن. ناصواب گفتن و کردن: گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم آن بر اینجمله است که دید. (تاریخ بیهقی). جمشید در غلط افتاد و دیگر روز خلق را گفت بدانید و آگاه باشید که من خدای شمایم. (قصص الانبیاء) : هر زمان از شوخ شنگیها به رنگ دیگر است در غلط افتادم که کشمیر است یا دلدار ماست. نادم گیلانی (از آنندراج)
خرابی پیدا شدن. فساد و تباهی حاصل آمدن: چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی). و اگر عیاذاً باﷲ... خلل افتد جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور. (تاریخ بیهقی). خلل گرچه می افتدش در دماغ ولی سرخوشی می پذیرد چو باغ. ملاطغرا (از آنندراج). صدخلل در راحت تنهائیم افتاد اگر زآشنایان گردبادی در بیابان داده ایم. کلیم (از آنندراج)
شور و غوغا افتادن. داد و فریاد و های و هوی برخاستن: گر ضعیفی در زمین خواهد امان غلغل افتد در سپاه آسمان. مولوی. وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم. سعدی (خواتیم). دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی. سعدی (طیبات)