غل دادن غل دادن غلطانیدن چیزی مدور در سطحی، یعنی برروی خود به حرکت آوردن. غلطانیدن چیزی گرد یا استوانه ای با زخم و ضربتی. غلت دادن: غل دادن یک گلوله لغت نامه دهخدا
دل دادن دل دادن عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق) فرهنگ لغت هوشیار
غسل دادن غسل دادن شستشو دادن، شستن، غسلی که در آن بدن میت طبق دستور شرع و با شیوۀ خاصی ابتدا سر و گردن، بعد طرف راست و سپس طرف چپ بدن شسته می شود فرهنگ فارسی عمید
دل دادن دل دادن کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مِثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن) فرهنگ فارسی عمید
غلت دادن غلت دادن کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن فرهنگ فارسی عمید