جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با غایط کردن

غایم کردن

غایم کردن
در تداول بعضی نقاط سواحل دریای خزر، قایق. کرجی. بلم. فقه. طراده. زورق. قارب. لتکه. غراب
لغت نامه دهخدا

غایب کردن

غایب کردن
از دست دادن. گم کردن: زمین فراخ بر ایشان تنگ میشد و سر رشتۀ نسبت خود را غایب می کردند. (انیس الطالبین بخاری). از او سؤال کرد که کنیزک ترکیه غایب کرده ای. گفت درازگوش غایب کرده ام. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا

ساقط کردن

ساقط کردن
افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
ساقط کردن
فرهنگ لغت هوشیار

شایع کردن

شایع کردن
رواکنین به زبان ها انداختن فاشیدن منتشر کردن فاش کردن
شایع کردن
فرهنگ لغت هوشیار