جدول جو
جدول جو

معنی عیار گرفتن

عیار گرفتن((~. گِ رِ تَ))
محک زدن، درصد عیار سکه را سنجیدن
تصویری از عیار گرفتن
تصویر عیار گرفتن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با عیار گرفتن

عیار گرفتن

عیار گرفتن
دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن:
پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر
که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت.
مسعودسعد.
نیکان که تو را عیار گیرند
بر دست بدانْت برگرایند.
خاقانی.
گفت ای ایبک ترازو را بیار
تا که گربه برکشم گیرم عیار.
مولوی.
به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی
گرفته ایم عیار بلند و پستیها.
صائب.
توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ
ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به عیار شود
لغت نامه دهخدا

عیال گرفتن

عیال گرفتن
همسر برگزیدن. انتخاب عیال. زن گرفتن
لغت نامه دهخدا

یار گرفتن

یار گرفتن
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
فرهنگ لغت هوشیار

آزار گرفتن

آزار گرفتن
آزار گرفتن از کسی. از او رنجیده و دلتنگ شدن خشمگین شدن نسبت باو
آزار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

خوار گرفتن

خوار گرفتن
آسان گرفتن کاری را، بی اهمیت دانستن بی اعتبار تلقی کردن
خوار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

قرار گرفتن

قرار گرفتن
استوار و محکم شدن
ساکن شدن، جا گرفتن
آرام گرفتن، ثابت گشتن
قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید

غبار گرفتن

غبار گرفتن
پر کردن غبار فضایی را، تیره شدن چشم بیماری در چشم پدید آمدن
غبار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار