دینار و درهم را یک یک وزن کردن. مقدار باردینار را پیدا کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). عیار کردن. تعییر کردن. واکندن. واکن کردن: پدید شد ز فلک مهر چون سبیکۀ زر که هیچ تجربه نتواند آن عیار گرفت. مسعودسعد. نیکان که تو را عیار گیرند بر دست بدانْت برگرایند. خاقانی. گفت ای ایبک ترازو را بیار تا که گربه برکشم گیرم عیار. مولوی. به قصد هرچه شوی پست سربلند شوی گرفته ایم عیار بلند و پستیها. صائب. توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن. صائب (از آنندراج). و رجوع به عیار شود
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش