سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
ندا کردن آواز دادن: (و هفت روز منادی همی کنند که بعد از این هر که ستم کند یا توبره کاهی یا مرغی یا دسته ای تره به بیداد از کس بستاند یا متظلمی بدرگاه آید با آن کس همین کنند) (سیاست نامه. چا. اقبال 43)