عامل و متصدی. (آنندراج). تحصیلدار و خراجدار و کسی که مالیات را جمعمی کند و مأمور دیوانی. (ناظم الاطباء) : وین فلک گرچه بد عمل داریست هم به نیکی حساب من رانده ست. خاقانی. ملک صفاتی کاندر ممالک شرفش سپهر گفت که من کهترین عملدارم. خاقانی. عمل داران برابر می دویدند زر و دیبا بخدمت می کشیدند. نظامی. عمل داران چو خود را ساز بینند به معزولان از این به بازبینند. نظامی. عمل خانه دل بفرمان توست زبان خود عملدار دیوان توست. نظامی. ، شحنه. (زمخشری)
ج، حمل داران: حمل داران درآمدند بکار حمل بر حمل ساختند نثار. نظامی. ، در تداول، حمل دار و حمله دار، رئیس کاروان خاصه کاروان حج که گروهی را به حج برد و به راهنمایی او حاجیان مناسک و اعمال حج و عمره انجام دهند
مأمور دیوان شدن. (از ناظم الاطباء). تکفل شغل دیوانی. امر تحصیل خراج: آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان. (تاریخ سیستان). آخر بواسطۀ عمل داری، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. (مزارات کرمان ص 31)