جدول جو
جدول جو

معنی عقده گشایی

عقده گشایی
مشکل گشایی، ارضاء امیال سرکوب شده
تصویری از عقده گشایی
تصویر عقده گشایی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با عقده گشایی

عقده گشایی

عقده گشایی
گشودن گره. (فرهنگ فارسی معین) ، حل مشکلات و آشکار نمودن کار مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء). مشکل گشائی. (فرهنگ فارسی معین) :
خاری که در این بادیه بیکار نماید
از آبلۀپای طلب عقده گشائی است.
میرزا صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

عقده گشای

عقده گشای
عقده گشا. عقده گشاینده. گشایندۀ گره، مشکل گشا. و رجوع به عقده گشا شود:
چون دم صبح گشت عقده گشای
عود را سوخت خاک صندل سای.
نظامی.
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآئیم ز پای.
حافظ
لغت نامه دهخدا

عقده گشادن

عقده گشادن
باز کردن گره. گشودن گره:
براق برق تک رازین نهادند
ز پایش عقدۀ پروین گشادند.
حکیم زلالی (از آنندراج).
، گشادن مشکل:
عقدۀ بابلیان را بتوانید گشاد
نتوانید که اشکال قدر بگشائید.
خاقانی.
تا گشاید عقدۀ اشکال را
در حدث کرده ست زرین بال را.
مولوی
لغت نامه دهخدا

عقده گشا

عقده گشا
آنکه یا آنچه گرهی را می گشاید، آنکه مشکلی را حل می کند، گره گشا، مشکل گشا، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور
عقده گشا
فرهنگ فارسی عمید