معنی عض - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با عض
عض
عض
گندم پاک شده، جو، سپست (یونجه) تند خویی، ژکور (بخیل)، نیرو مند، زیرک، هماورد (حریف)
فرهنگ لغت هوشیار
عض
عض
بدخوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فصیح سخنور و زشت. (منتهی الارب). بلیغ منکر و زیرک. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) ، حریف. (منتهی الارب). قِرن و همتا و قرین. (از اقرب الموارد) ، توانا بر چیزی: فلان عض سفر، سخت ورزنده و توانا بر سفر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیکودارندۀ مال. (منتهی الارب). قیم برای مال. (از اقرب الموارد) : فلان عض مال، نیکودارنده و اداره کننده مال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زُفت. (منتهی الارب). بخیل. (اقرب الموارد) ، مرد سخت. (منتهی الارب). رجل شدید. (اقرب الموارد) ، زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، رسا. (منتهی الارب). ج، عُضوض (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و أعضاض. (اقرب الموارد) ، اسم جنس هر درخت کوچک خاردار، و گویند اسم نوعی از خار است. (مخزن الادویه). درخت خار خرد، و گویند درخت طلح و عوسج و سَلَم و سیال وسَرح و عرفط و سَمُر و شَبَهان و کَنَهبَل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عُض ّ. و رجوع به عُض ّشود، کلیدان که گشاده نشود. (منتهی الارب). آنچه گشوده نشود از اغالیق و قفل ها. (از اقرب الموارد). ج، أعضاض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عض
عض
خمیر که شتر را بدان خورش دهند. (منتهی الارب). عجین که شترآن را تعلیف کند. (از اقرب الموارد) ، سپست. (منتهی الارب). قَت ّ. (اقرب الموارد) ، جو. (منتهی الارب). شعیر. (اقرب الموارد) ، گندم بی آمیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خستۀ شکسته. (منتهی الارب). هسته که چیزی با آن مخلوط نباشد. (از اقرب الموارد) ، درخت سطبر باقی مانده در زمین. (منتهی الارب). درخت سطبر که در زمین باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، خمیر. (منتهی الارب). عجین. (اقرب الموارد) ، هیزم خشک کلان فراهم آورده. (منتهی الارب). چوب بزرگ که جمع شود. (از اقرب الموارد) ، گیاه خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نوعی از علف ستور چون دانۀ خرما کوفته و کنجاره و جز آن. (منتهی الارب) ، عِض ّ است در معنی درخت خار خرد یا درخت طلح و... (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عِض ّ شود
لغت نامه دهخدا
عض
عض
گزیدگی دندان. (ناظم الاطباء) ، سختی، گویند: عض الزمان یا عض الحرب، یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ. و آن را عظ به ظاء نیز نوشته اند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عض
عض
گَزیدن. (از منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی). به دندان گزیدن. (غیاث اللغات). به دندان گرفتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) ، به زبان گرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیرک و داهی شدن. (ازمنتهی الارب). عِض ّ شدن شخص. (از اقرب الموارد). و رجوع به عِض ّ شود، سخت شدن زمان بر کسی. (از اقرب الموارد) ، لازم گرفتن چیزی را، چسبیدن و ملتصق شدن وتر کمان به کبد آن. و برخی عض را به معنی گزیدن به دندان با ’ض’ و به سایر معانی با ’ظ’ دانسته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.