جائی که استعداد جاری ساختن چشمۀ آب را دارد. زمین یا کوهی که بتوان از آنجا آب بیرون آورد. چشمه زای: هوا از لطافت در او مشک ریز زمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی. رجوع به چشمه شود
آمیخته به عشوه و فریب: همگان عشوه آمیز سخن میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند. (تاریخ بیهقی ص 495). بر آن سخنان عشوه آمیز و غرورانگیز ایشان دل نباید نهاد. (تاریخ بیهقی ص 599)
عمل و حالت عشوه خر. رجوع به عشوه خریدن شود: یک زبان داری و صد عشوه گری من و صدجان ز پی عشوه خری. خاقانی. - عشوه خری کردن، پذیرای عشوه شدن: عشوه گری میکند لعل تو و طرفه آنک عقل چو خاقانئی عشوه خری میکند. خاقانی