در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهرۀ حریف افتد. (براهین العجم). شطرنج عری، یا مات عری، آن است که مهره ای میان شاه و رخ افتد که اگر آن را بردارند شاه کشت شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). مهره ای که در میان شاه خود و رخ حریف حایل سازند برای حفاظت شاه از کشت، و برخاستن آن مشکل است. و چون شاه شطرنج در خانه خود بی حرکت شده باشد گویند شاه درعری است. آچمز. (از فرهنگ فارسی معین) : با بیدقیم و مات عری گشته شاه ما میر اجل نظارۀاحوال دان ماست. خاقانی. شه وقت عری شکار باشد بیدق همه زخم خوار باشد. خاقانی (تحفهالعراقین ص 201). کنون برآمد این ماه از وبال محاق کنون برون جست این شاه از بلای عری. میرزا محمدتقی سپهر
برهنگی. خلاف لبس. (منتهی الارب). برهنگی و بی پوشاکی. (ناظم الاطباء) : و یستحب (فی الفرس) عری الناهضین، و هما عظمان فی الخد، و ذلک من علامه العتق. (صبح الاعشی ج 2 ص 21)، {{اِسم}} آنچه در مقابل دکمه است از لباس، یعنی آنجا که دکمه در هنگام بستن، داخل آن میشود، و آن را بکسر اول نیز خوانند. (از اقرب الموارد). سوراخ تکمه. جای دکمه. دکمه جای، {{صِفَت}} فرس عری، اسب بی زین. (منتهی الارب). اسب زین نشده، و آن وصف به مصدر است که بصورت اسم درآمده است. (از اقرب الموارد). ج، أعراء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
برهنه گردیدن. (منتهی الارب). برهنه گردیدن و کندن پوشاک خود را. (از ناظم الاطباء). برهنه شدن. (المصادر زوزنی) (دهار) : عری الرجل من ثیابه، آن مرد لباسهای خود را کند، و در این صورت وی را عار و عُریان گویند و تأنیث آن عاریه و عریانه باشد. (از اقرب الموارد). عُریه. رجوع به عریه شود، عری من العیب، از عیب ایمن گشت، و چنین شخصی را عَر گویند. (از اقرب الموارد)