جدول جو
جدول جو

معنی عرق خوری

عرق خوری((~. خُ))
می خواری، می گساری، نوشیدن نوشابه های الکلی
تصویری از عرق خوری
تصویر عرق خوری
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با عرق خوری

عرق خوری

عرق خوری
عمل عرق خوردن، باده نوشی میگساری. یا گیلاس عرق خوری. ظرفی شیشه یی بلوری یا چینی کوچک و ظریف که با آن عرق نوشند
فرهنگ لغت هوشیار

عرق خوری

عرق خوری
عرق خوردن. (از فرهنگ فارسی معین) ، باده نوشی. می گساری. (فرهنگ فارسی معین) ، عمل عرق خور.
- گیلاس عرق خوری، ظرفی شیشه ای یا بلوری یا چینی کوچک و ظریف که با آن عرق نوشند. (فرهنگ فارسی معین). ظرف خاص برای آشامیدن عرق. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

عرق خور

عرق خور
عرق خورنده. آنکه عرق نوشد. (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه معتاد به عرق خوردن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). باده نوش. می گسار. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

عرق خوردن

عرق خوردن
باده خوردن نوشیدن عرق: گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تا که تریاکی و الدنگ شدم. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار

کره خوری

کره خوری
ظرفی خاص نهادن مسکه را. (یادداشت مؤلف). ظرف مخصوص کره
لغت نامه دهخدا

عرق خوردن

عرق خوردن
نوشیدن عرق. (فرهنگ فارسی معین). نوشیدن باده. خوردن می:
گه عرق خوردم و گه بنگ زدم
تا که تریاکی و الدنگ شدم.
ملک الشعراء بهار (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا