جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عر زدن

عر زدن

عر زدن
نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار) نعره کشیدن: تا کسی حرف بسنجر می زد دهنش کج شده و عر میزد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار

سر زدن

سر زدن
بریدن سر گردن زدن، ناگاه به محلی وارد شدن، سر بر آوردن گیاه از خاک، طلوع کردن آفتاب، رسیدگی کردن وارسی کردن، باز دید کردن کسی یا محلی، رفتن و خبر گرفتن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار

بر زدن

بر زدن
کنایه از برابری کردن برای مِثال به برزنی که از او اندکی بیفروزند / به نور با فلک ماه بر زند برزن (عنصری - ۲۵۹)
بر زدن
فرهنگ فارسی عمید

قر زدن

قر زدن
سخنان درشت و زیرلبی گفتن از سر خشم و به حالت اعتراض، املایِ دیگر واژۀ غُر زدن، غُرغُر کردن، قُرقُر کردن
فریب دادن زن یا دختری و او را با خود بردن برای عمل نامشروع
قر زدن
فرهنگ فارسی عمید

سر زدن

سر زدن
سر برزدن، سر برآوردن و روییدن گیاه از زمین یا برگ و غنچه از درخت، برآمدن آفتاب
سر زدن
فرهنگ فارسی عمید