جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عذر نهادن

عذر نهادن

عذر نهادن
اعتذار. عذر آوردن. بهانه آوردن: و عاملی به حضرت خویشتن استدعا کرد صد عذر نهاد. (کلیله و دمنه) ، عذر پذیرفتن. عذر خواستن. معذور داشتن:
صد عذر نهم گر بودش آزاری
این جور ترا چه عذر سازم باری.
مجیر بیلقانی.
نیکان عهد را به بدی کردن
عذری بنه که دسترس آن داری.
خاقانی.
تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق
یوسف صفت از چهره برانداز نقابی.
سعدی.
هر که نامردم بود عذرش بنه
چون به چشمش در نیامد مردمی.
سعدی.
عذر سعدی ننهد هر که ترا نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیده ست پری.
سعدی.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

بار نهادن

بار نهادن
فرو گرفتن بار از وسیله حمل و نهادن آن در جایی، زادن زاییدن
بار نهادن
فرهنگ لغت هوشیار

بار نهادن

بار نهادن
به زمین نهادن بار. بار بنهادن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا

خار نهادن

خار نهادن
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد
قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد.
مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج).
، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا

نظر نهادن

نظر نهادن
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن:
نظر بر یکدگر چندان نهادند
که آب از چشم یکدیگر گشادند.
نظامی.
نظر در نیکوان چندان نهادم
که شد ناگه دل زارم گرفتار.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پر نهادن

پر نهادن
عاجز آمدن پر افکندن، بیرون کردن کسی را از جایی آواره کردن دفع نمودن، از سر خود بلطایف الحیل دور کردن
فرهنگ لغت هوشیار

تر نهادن

تر نهادن
آغشتن و خیسانیدن. (ناظم الاطباء). آغوندن. خیساندن. خیس کردن. نقوع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : نقع الدواء فی الماء، تر نهاد دوا را در آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا