اعتذار. عذر آوردن. بهانه آوردن: و عاملی به حضرت خویشتن استدعا کرد صد عذر نهاد. (کلیله و دمنه) ، عذر پذیرفتن. عذر خواستن. معذور داشتن: صد عذر نهم گر بودش آزاری این جور ترا چه عذر سازم باری. مجیر بیلقانی. نیکان عهد را به بدی کردن عذری بنه که دسترس آن داری. خاقانی. تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق یوسف صفت از چهره برانداز نقابی. سعدی. هر که نامردم بود عذرش بنه چون به چشمش در نیامد مردمی. سعدی. عذر سعدی ننهد هر که ترا نشناسد حال دیوانه نداند که ندیده ست پری. سعدی. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. حافظ
جفا کردن. (آنندراج) (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) : عارض او در نکوئی خار بر گل می نهد قامت او در شمائل تاب عرعر می دهد. مجیرالدین بیلقانی (از آنندراج). ، نافرمانی کردن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری)
نگاه کردن. (آنندراج). نظر گماردن. نگریستن. خیره شدن: نظر بر یکدگر چندان نهادند که آب از چشم یکدیگر گشادند. نظامی. نظر در نیکوان چندان نهادم که شد ناگه دل زارم گرفتار. امیرخسرو (از آنندراج)