شگفت داشتن. به شگفت بودن. تعجب کردن: عجب دارم ار شرم دارد ز من که شرمم نمیآید از خویشتن. سعدی. عجب دارم از خواب آن سنگدل که خلقی بخسبند از او تنگدل. سعدی (بوستان). بخندید و بگریست مرد خدای عجب داشت سنگین دل تیره رای. سعدی (بوستان). عجب میداشتم دیشب ز حافظ جام پیمانه ولی منعش نمیکردم که صوفی وار می آورد. حافظ
معیوب بودن. ناقص بودن. دارای نقصان بودن: امیر گفت این اندیشیده ام و نیک است، اما یک عیب بزرگ دارد... باد در سر کند. (تاریخ بیهقی ص 264). صفت این خانه چنانکه هست از من پرس که عیبی ندارد. (گلستان). - امثال: اگر عیب داشت می لنگید. ، بد دانستن. عیب کردن. عیب شمردن: تا بِتْوانی برآور از خصم دمار چون جنگ ندانی آشتی عیب مدار. سعدی. - به عیب داشتن، عیب کردن. عیب شمردن: به عیب نداشته اند در هیچ روزگار که اندر چنین کارهای بزرگ بانام الحاح کنند. (تاریخ بیهقی ص 211). - عیبی ندارد، در اصطلاح عامه، اشکالی ندارد. لابأس. منعی ندارد. بد نیست. بد نمی نماید