معنی ظهر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ظهر
ظهر
- ظهر
- پس از زوال آفتاب. ظاهِره. گرمگاه. چاشت. نیم روز. پیشین. مقابل ضحی که نیم چاشت است.
- صلوهالظهر، نماز پیشین
لغت نامه دهخدا
ظهر
- ظهر
- دردگن پُشت. مبتلی به پشت درد. رجل ٌ ظَهر، مردی که پشتش درد کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ظهر
- ظهر
- جایگاهی است و بدانجا وقعه ای بوده است میان عمرو بن تمیم و بنی حنیفه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا