پاک ساختن آدمی کالبد یا عضوی از اعضاء خویشتن را یا چیزهای دیگری را از پلیدیهای آشکارا و ظاهری: طَهور، طهارت کردن. (منتهی الارب) : نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که بخون جگر طهارت کرد. حافظ
نماریدن، فرمان دادن، رازگونگی، اندرز دادن، رایزنی نمودن بسوی چیزی بدست و ابرو و جز آن، فرمودن کسی را فرمان دادن، با حرکتی دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن، تقریر کردن بیان کردن، شور کردن مشورت کردن، نصیحت کردن اندرز دادن