طرح ریختن طرح ریختن کنایه از برای کاری برنامه ریزی کردنچیزی را از روی نقشه ساختن، نقشۀ ساختن چیزی را کشیدن فرهنگ فارسی عمید
فرو ریختن فرو ریختن جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختنکنایه از نابود شدن، از بین رفتنکنایه از خراب کردن، انداختن فرهنگ فارسی عمید