جَمعِ واژۀ اَصَم ّ و صَمّاء. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی). ناشنوایان. کَران. کَرها: زبان بریده به کنجی نشسته صم ٌبُکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم. سعدی. به تهدید اگر برکشد تیغ حکم بمانند کروبیان صم و بکم. سعدی. من ندانم خیر الا خیر او صم و بکم و عمی من از غیر او. مولوی (مثنوی)
کر شدن و نشنیدن. (منتهی الارب) ، وقولهم صمت حصاه بدم، یعنی کثرت خون بحدی است که اگر سنگریزه را اندازی شنیده نشود آنرا آوازی چرا که بر زمین نمی افتد. و قول امروءالقیس صمی ابنهالجبل از این معنی است و مراد از ابنهالجبل آواز کوه است یا سنگ بزرگ یا داهیه و بلا، هلاک گردیدن و مردن، سربند بستن شیشه را. (منتهی الارب). سر شیشه استوار کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، زدن کسی را به سنگ. (منتهی الارب)