جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صله

صله

صله
با دادن مالی به کسی احسان کردن، عطیه، احسان، جایزه، مالی که پادشاهان در مقابل سرودن شعر به شعرا می بخشیدند
صلۀ رحم: دید و بازدید و احوال پرسی از خویشاوندان، نیکی و احسان به خویشان و نزدیکان، اتحاد و پیوستگی خویشاوندان
صله
فرهنگ فارسی عمید

صله

صله
پاداش پا رنج چلپله نودارانی نوداران نوارهان نورهان نواخت عطا دادن، بخشش انعام، عطیه جایزه، (نحو) حروف زاید که معنی فعل بان تمام شود مانند: از با به باز بر تا در را، جمع صلات. یا صلت رحم. حمیت نمودن با خویشان و اقربا صله رحم
فرهنگ لغت هوشیار

صله

صله
بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صله

صله
ابن اشیم، مکنی به ابی الصهباء. وی یکی از زهاد است. صاحب صفه الصفوه در ترجمه وی از ثابت بنانی آرد: صله بن اشیم بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد، در آن حال جوانانی که سرگرم لهو و لعب بودند بر او می گذشتند، صله می گفت: مرا خبر دهید از گروهی که قصد سفر کردند وبه روز از راه متمایل می شوند و شب را در خواب بسر میبرند چه وقت به منزل می رسند؟ وی همچنین بر آنها می گذشت و آنان را اندرز می داد. روزی بر آنها بگذشت و این مقال را بر زبان راند. جوانی از آن میان گفت: ای مردم بخدا او جز ما را قصد ندارد. ما شب را می خوابیم و روز را در لهو و لعب بسر می بریم، سپس بدنبال صله افتاد و با او بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد تا مرد... (صفه الصفوه چ حیدرآباد ج 3 ص 140). مؤلف کتاب در ذیل این داستان کرامات دیگری از وی آورده است. رجوع به همان مجلد صص 139-142 شود. ابن حجر آرد: وی تابعی مشهور است. ابن شاهین و سعید بن یعقوب وی را در شمار صحابه آورده اند، و بخاری و ابن ابی حاتم و ابن حیان او را از تابعین شمرده اند. ابوموسی گوید: وی بسال 35 هجری قمری بسن یکصدوسی سالگی در سیستان به قتل رسید. پس وی عهد جاهلیت را دریافته است. ابونعیم حدیثی ازپیغمبر در فضیلت وی آورده است. (الاصابه ج 3 ص 260)
ابن حارث غفاری. بخاری و ابن حبان و ابن سکن گویند:او را صحبتی بوده است. بغوی گوید: به مصر سکونت جست. ابن سکن آرد: حدیث او نزد مصریان اسنادی نیک دارد. ابن یونس گوید: شاهد فتح مصر بود. (الاصابه فی تمییزالصحابه ج 3 ص 253). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

صله

صله
باقیماندۀ آب و جز آن، بوی ناخوش، بوی بد گوشت تر و سطبری آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صله

صله
پوست یا پوست خشک ناپیراسته، کفش، زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده، بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت، باران فراخ بسیار، باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد است، پاره ای از گیاه، نم، خاک، بانگ لگام، پوست بدبو در دباغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

بله

بله
تری، نمناکی، رطوبت، طراوت جوانی کلمه جواب، آری کلمه جواب، آری
بله
فرهنگ لغت هوشیار

آله

آله
ابزار، مایه، اندام، زین و برگ، زهار، گاهوک (تابوت) عقاب شاهین، پرنده ایست از دسته شکاریان روزانه دارای قدی متوسط و سری کشیده و منقار و پنجه های نسبه ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار