معنی صعب العلاج - فرهنگ فارسی معین
معنی صعب العلاج
- صعب العلاج((صَ))
- کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد
تصویر صعب العلاج
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صعب العلاج
صعب العلاج
- صعب العلاج
- سختدرمان مرضی که بسختی درمان پذیرد مقابل سهل العلاج: مثل بیماری که غده صعب العلاجش را عمل کرده اند نخود را راحت و سبک میدید
فرهنگ لغت هوشیار
صعب العلاج
- صعب العلاج
- دشوار درمان پذیر. بیماریی که به آسانی به نشود. مرضی که بزودی درمان نیابد و معالجۀ آن دشوار باشد
لغت نامه دهخدا