جدول جو
جدول جو

معنی صرف شدن

صرف شدن((صَ شُ دَ))
به کار رفتن، مصرف شدن، طی شدن
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صرف شدن

صرف شدن

صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مِثال بیا تا بِه از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
صرف شدن
فرهنگ فارسی عمید

صرف شدن

صرف شدن
بکار رفتن. هزینه شدن. خرج شدن:
صرف شد آن بدره هوا در هوا
مفلس و بدره ز کجا تا کجا.
نظامی.
سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال
آنت مقامی بزرگ وینت بهایی حقیر.
سعدی.
کنون که رغبت خیر است زورطاعت نیست
دریغ نقد جوانی که صرف شد بمحال.
سعدی.
دست رنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن.
حافظ.
، طی شدن. سپری شدن. گذشتن:
عمر گرانمایه در این صرف شد
تاچه خورم صیف و چه پوشم شتا.
سعدی.
حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر بخود ره ندهد چه حاصلم.
سعدی.
بگو تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی.
سعدی.
بی حاصلی نگر که شماریم مغتنم
از عمرآنچه صرف خور و خواب میشود.
صائب
لغت نامه دهخدا

خرف شدن

خرف شدن
پیر و بی عقل شدن، مبهوت و متحیر شدن:
نه پیر خوانی ویحک همی تو کیوان را
خرف شده ست از او هیچ نیک و بد مشمر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

طرف شدن

طرف شدن
مقابل و حریف شدن. (غیاث اللغات). مقابل شدن:
ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شد
کاست از غیرت و هم چشم به ابروی تو شد.
طاهر غنی (از آنندراج).
پیش مژگان درازت که هدف خواهد شد
چون تو بر طرف گر اُفتی که طرف خواهد شد.
طاهر غنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

صاف شدن

صاف شدن
یک رو شدن. یک رنگ شدن:
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.
صائب.
، صاف شدن هوا، بی ابر شدن. آفتاب شدن
لغت نامه دهخدا