جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صدق کردن

صدق کردن

صدق کردن
درست در آمدن درست در آمدن صادق بودن: گفته شما در این مورد صدق نمی کند
فرهنگ لغت هوشیار

صدا کردن

صدا کردن
خواندن خوانش بانگ کردن آواز دادن آوازی از شیئی بیرون آمدن، کسی را به نام خواندن و احضار کردن: حسن را صدا کرد و گفت
فرهنگ لغت هوشیار

تصدق کردن

تصدق کردن
صدقه دادن و خیرات کردن، عفو فرمودن و بخشیدن. (ناظم الاطباء). عفو کردن، چنانکه دیۀ قاتل را اولیای مقتول. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به تصدق و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا

صدا کردن

صدا کردن
در تداول عوام آواز دادن، خواندن. دعوت کردن
لغت نامه دهخدا

دق کردن

دق کردن
از درها چیز خواستن به دق الباب. کدیه کردن. (آنندراج). تکدی. دریوزه کردن:
اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک
به درگه تو کند یا رب ار بشاید دق.
انوری.
عزم کردم که به انتجاع روم در روستاها چنان که ائمۀ دیگر دق می کنند تا بدان وجه خود را نانی بحاصل کنم. (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین).
ز جود تست که جز من نمانده در عالم
مذکری که کند بر سر منابر دق.
بدر چاچی (از آنندراج).
، اعتراض کردن. مؤاخذه کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، طعن کردن. طعنه زدن. طعن و دق زدن:
ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند.
مولوی.
و رجوع به دَق و دق زدن شود
لغت نامه دهخدا