جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صافی شدن

صافی شدن

صافی شدن
پاک شدن بیغش گردیدن، مسخر شدن مستخلص گشتن (شهر ناحیه)
صافی شدن
فرهنگ لغت هوشیار

صافی شدن

صافی شدن
پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مِثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
صافی شدن
فرهنگ فارسی عمید

صافی شدن

صافی شدن
پاکیزه شدن. بی غل و غش شدن. نقیض کدر شدن:
تا روی به جنبش ننهد ابرشغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک.
منوچهری.
از این گونه تضریبها میساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد. (تاریخ بیهقی). وبدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه).
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
مولوی.
، مسخر شدن. بی منازع شدن. مستخلص شدن: آن پادشاهی همه بگرفت و آن دههاکه ویران بود همه آبادان کرد [اردشیر] و برابر مداین شهری بنا کرد و به پارس بازآمد و به اصطخر نشست و آن پادشاهی و آن ممالک او را صافی شد... (ترجمه طبری). عبداﷲ پسر خویش محمد را در هرات امیر کرد و به مرو باز شد و همه خراسان او را صافی شد و این سال شصت وپنج بود... (ترجمه طبری). و بشار را بکشتند و بست و سواد آن، صالح بن النصر را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 192). چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند و شهر امیر طاهر را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 349). وحسن امارت بگذاشت و پادشاهی معاویه را صافی شد. (تاریخ سیستان ص 90). چون عبداﷲ زبیر بر تخت خلافت بنشست - رضی اﷲ عنه - به مکه، و حجاز و عراق او را صافی شد. (تاریخ بیهقی ص 186). خبر فتح مکران آوردند و صافی شدن این ولایت. (تاریخ بیهقی ص 240). وی [سبکتکین] بدان وقت که به بست رفت و بایتوزیان را بدان مکر و حیلت برانداخت و آن ولایت وی را صافی شد. (تاریخ بیهقی ص 458). تا همگنان را برداشت [اردشیر] و جهان او را صافی شد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 19). بر وی جمع شدند و تابع او گشتند و پادشاهی (او را) صافی شد. (مجمل التواریخ و القصص). همه خراسان و ماوراءالنهر بر امیر سعید صافی شد. (تاریخ بخارا ص 112). و رجوع به صافی شود
لغت نامه دهخدا

صوفی شدن

صوفی شدن
اگر دید که صوفی شد و با صوفیان درخانقاه مجاور نشست، دلیل که دست از دنیا بدارد و به کار آخرت پردازد. اگر بیند که از میان صوفیان بیرون رفت، دلیل که میل او به کار شود. محمد بن سیرین
دیدن صوفی شدن در خواب بر چهاروجه است. اول: بازداشتن از دنیا. دوم: از خلق کناره گرفتن. سوم: پیوسته به عبادت مشغول بودن. چهارم: طمع به کسی نداشتن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

صاف شدن

صاف شدن
یک رو شدن. یک رنگ شدن:
صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بد
هیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت.
صائب.
، صاف شدن هوا، بی ابر شدن. آفتاب شدن
لغت نامه دهخدا

پاپی شدن

پاپی شدن
پاپی شدن در امری. اصرار ورزیدن، امریرا دنبال کردن تعقیب کردن، پاپی شدن کسی را. ایراد گرفتن بر او اذیت کردن وی ایذا
فرهنگ لغت هوشیار