شیرافگن. (صحاح الفرس). شیرافکن. آنکه با شیر بیاویزد. شیرکش. شیرزن. در شیراوژن، اوژن را بر وزن و معنی افکن نوشته اند و از آن اوژنید و اوژنیدن هم ساخته اند. (برهان و فرهنگ ناصری و غیره). اما به عقیدۀ من کلمه اوژن از مشتقات مصدر آویختن است که به معنی دست بگریبان شدن باشدو شیراوژن یعنی کسی که با شیر درمی آویزد. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از شجاع و دلیر و مردانه و باجرأت و پرزور است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شیرافکن است که کنایه از مردم شجاع و مردانه باشد. (برهان) : همی خواندندش خداوند رخش جهانجوی و شیراوژن و تاجبخش. فردوسی. یکی بانگ برزد به بیژن بلند منم گفت شیراوژن دیوبند. فردوسی. سپه را به نزدیک دریا بماند به شیروی شیراوژن و خود براند. فردوسی. یکی گفت بهرام شیراوژن است که لشکر سراسر بدو روشن است. فردوسی. چو پیروز شیراوژن آنجا رسید نشان کردۀشاه ایران بدید. فردوسی. به یک دست شیدوش جنگی بپای چو شیروی شیراوژن رهنمای. فردوسی. به شمشیر تیز ار سرش نفکنم نه شیروی کین جوی شیراوژنم. اسدی. لشکرکش و قلعه گیر و دشمن کش پیل افکن و شاه گیر و شیراوژن. مسعودسعد. ملک بوالفضل نصر بن خلف فرزانه تاج الدین که برْباید به نیزه تاج ازشاهان شیراوژن. عبدالواسع جبلی. از آن چه به که مزین شود مرا دیوان به مدح عترت کرار شیر شیراوژن. سوزنی. رجوع به شیرافکن شود
لقب جد بختیار بن شاه فیروز به نوشتۀ تاریخ سیستان از اعقاب رستم فرخزاد و رستم زال بود. صاحب تاریخ سیستان در معرفی بختیار... گوید: بختیار بن شاه فیروز بن بزفری بن شیراوژن بن خدایگان بن فرخ... ابن رستم بن مهرآزاد... ابن رستم الاکبر بن دستان بن سام بن نریمان بن کورنگ بن گرشاسب. (ص 8)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش دهخوارقان شهرستان تبریز در خاور دریاچۀ ارومیّه، از شمال محدوداست به حومه بخش و از جنوب به دهستان دیزجرود و ازخاور به بخش اسکو و از باختر به دریاچۀ ارومیّه، آب آن از رودخانه و قناتها و چشمه ها تأمین می گردد، 12 آبادی دارد و جمعیت آن بالغ بر 5567 تن است و مهمترین دیه های آن خانقاه و هفت چشمه است، شوسه و خطآهن تبریز و مراغه از آبادیهای داشکسن و خانقاه تابعۀ دهستان عبور می کند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) قصبۀ مرکز دهستان شیرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، سکنۀ آن 1423 تن، آب آن از چشمه و رود، راه آن شوسه، دبستان و ده باب دکان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)