جدول جو
جدول جو

معنی شه

شه((شُ))
کلمه ای است که هنگام نفرت و بیزاری بر زبان آورند
تصویری از شه
تصویر شه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شه

شه

شه
شاه. یا شه دوپاس. محمد (ص) (که شفاعت گناهان را تا دو پاس از روز می کند)، آدم ابوالبشر (چه گویند او تا دو پاس از روز که پانصد سال باشد در بهشت بود و هر روز بهشت 1000 سال دنیاست)، آفتاب، دل قلب. یا شه نیم روز (نیمروز)، محمد ص، آدم ابوالبشر، پادشاه سیستان، رستم زال، دل قلب، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار

شه

شه
در مقام نفرت و کراهت بر زبان می آورند، برای مِثال شه بر آن عقل و گزینش که تو راست / چون تو کان جهل را کشتن سزاست (مولوی - ۲۶۷)
شه
فرهنگ فارسی عمید

شه

شه
کلمه ای است که در محل کراهت و نفرت گویند. (برهان) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از انجمن آرا) (از غیاث اللغات). اف. کلمه نفرین. اُه. وای: پیغمبر (ص) ایشان را گفت: اگر به من نگروید خدای تعالی شمارا عذاب کند. ابولهب آنجا ایستاده بود گفت شُه ْ بر تو باد ای محمد بدین دین که آوردی. (ترجمه طبری بلعمی). گفت (ابولهب) ای محمد تو ما را بدین خواندی، شُه ْ بر تو باد و بر دین تو. (ترجمه طبری بلعمی).
گفت قابیل آه شه بر عقل من
که بود زاغی ز من افزون به فن.
مولوی.
وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شه بدو.
مولوی.
گفت اُه ماهی ز پیران آگه است
شه تنی را کو لعین درگه است.
مولوی.
شه بر آن عقل و گزینش که تراست
چون تو کان جهل را کشتن سزاست.
مولوی.
همی گفت شه بر من و چهر من
بر این دوستی کردن و مهر من
تن کوه وارم کنون چون که است
یکی آتشم من که دودم شه است.
؟ (از شعوری در لفظ پادشاه ج 1 ورق 246)
لغت نامه دهخدا