بمعنی بریان باشد مطلقاً اعم از گوسفند و مرغ و ماهی و غیره. (برهان). بریان. (دهار). گوشت بریان: مایدۀ عقل است بی نان و شوا نور عقل است ای پسر جان را غذا. مولوی. و رجوع به شواء شود
سختی و گندگی و پینۀپوست دست و اعضاء را گویند که به سبب کار کردن بهم رسیده باشد. (برهان). پینه که در دست و پا پیدا شود بواسطۀ کارهای سخت و تردد بسیار. (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). سختی پوست دست و پا بسبب بسیار کار کردن. (غیاث اللغات) ، آبلۀ دست و پا که آن هم به سبب راه رفتن و کار کردن بهم رسد. (برهان) (از ناظم الاطباء) ، چرکی که به سبب کار کردن بر اندام نشیند. (برهان) (شرفنامه). چرکی که در اندام و سایر بدن نشیند. (ناظم الاطباء) ، دالان و دهلیز خرد و کوچک. (برهان). دالان و دهلیز خرد. (ناظم الاطباء) ، شبت و آن رستنیی باشد مشهور به شویت که در ماست و در طعام نیز کنند. (برهان). سبزی شبت. (از انجمن آرا). شبت وشوید. (ناظم الاطباء). رجوع به شِوِد و شِبِت شود
جایگاهی است در مکه در پهلوی شعب الصفی و موسوم است به نزاعهالشوا، نام قریه ای است از قرای صغد (سغد) نزدیک اشتیخن و عده ای بدان منسوبند. (از معجم البلدان)