جدول جو
جدول جو

معنی شمسه

شمسه((شَ س))
خورشید مانندی که از فلز درست می کنند و بالای قبه یا جای دیگر نصب کنند، نقشی خورشید مانند که در تذهیب یا طراحی پارچه بکار می رود
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شمسه

شمسه

شمسه
آن چه که از فلز به شکل خورشید سازند و بالای قبه و مانند آن نصب کنند، نقش و نگاری که با گلابتون بر جامه دوزند، هر تصویر مدور و منقش، دگمه هایی که بر سربند تسبیح بند کنند، بت صنم، نارنج، لیمو، قرص نان. یا شمسه خوبان. خورشید زیبا رویان. (از القاب زیبا رویان است) ابزاری چوبین مانند خط کش بدرازای یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار

شمسه

شمسه
نقش و نگاری که با گلابتون روی لباس می دوزند
آنچه از فلز به شکل خورشید درست و بالای قبه یا جای دیگر نصب می کند
بُت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبَک، طاغوت، ایبَک، صَنَم، بُد، ژون، جِبت، بَغ، وَثَن، فَغ برای مِثال یاد باد آن شب که آن شمسۀ خوبان طراز / به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز (فرخی - ۱۹۹)
شمسه
فرهنگ فارسی عمید

شمسه

شمسه
شمسه. آفتاب. (ناظم الاطباء) :
یاد باد آن شب کآن شمسۀ خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز.
فرخی.
شمسۀ گوهر و شمع دل سرگشتۀ من
که زوال آمدش از طالع برگشتۀ من.
خاقانی.
شیر میدان و شمسۀ مجلس
قرهالعین جان ابوالفارس.
خاقانی.
شمسۀ نه مسند هفت اختران
ختم رسل، خاتم پیغمبران.
نظامی.
در قالب خاک تیره خشتند
یا شمسۀ مسند بهشتند.
نظامی.
به خدمت شمسۀ خوبان خَلﱡخ
زمین را بوسه داد و داد پاسخ.
نظامی.
- شمسه کرم، آفتاب رز. کنایه از شراب:
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هات شمسه کرم مطیب زاکی.
حافظ.
، تصویر آفتاب، بت. صنم، نقش. نگار. تصویر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شمسه

شمسه
دهی است از دهستان تیلکوه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. سکنۀ آن 340 تن. آب آنجا از چشمه و رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا