جدول جو
جدول جو

معنی شکسته شدن

شکسته شدن((~. شُ دَ))
خرد شدن، پریشان شدن، پیر و تکیده شدن
تصویری از شکسته شدن
تصویر شکسته شدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکسته شدن

شکسته شدن

شکسته شدن
شکافتن خرد شدن، پریشان شدن مضطرب گشتن، مانند پیران شدن مسن به نظر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

شکفته شدن

شکفته شدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
شکفته شدن
فرهنگ فارسی عمید

شکسته بند

شکسته بند
کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای در رفته را جبیره میکند، استخوان بند
فرهنگ لغت هوشیار

شگفته شدن

شگفته شدن
شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شِگُفتَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، اِشگِفیدَن، شِکُفیدَن
شگفته شدن
فرهنگ فارسی عمید

شکسته بند

شکسته بند
کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد
شکسته بند
فرهنگ فارسی معین

شکسته بند

شکسته بند
کسی که استخوان های شکستۀ بدن را می بندد و معالجه می کند، آروبند
شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید

خجسته شدن

خجسته شدن
مبارک شدن. فرخنده شدن. خوش یمن شدن. خوش قدم شدن
لغت نامه دهخدا