معنی شکسته بند شکسته بند((~. بَ)) کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد تصویر شکسته بند فرهنگ فارسی معین
شکسته بند شکسته بند کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای در رفته را جبیره میکند، استخوان بند فرهنگ لغت هوشیار
شکسته بندی شکسته بندی بستن عضوی که استخوانش شکسته با تخته و باند، شغل و عمل شکسته بند فرهنگ فارسی عمید
اشکسته بند اشکسته بند شکسته بند. رَدّاد. (ناظم الاطباء). آروبند: خواجۀ اشکسته بند آنجا رود که در آنجا پای اشکسته بود. مولوی. و رجوع به شکسته بند شود لغت نامه دهخدا
شکسته بندی شکسته بندی عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده: هر کجا دل شکسته ای بینند کارشان جز شکسته بندی نیست. خاقانی. و رجوع به شکسته بند شود لغت نامه دهخدا
شکسته شدن شکسته شدن شکافتن خرد شدن، پریشان شدن مضطرب گشتن، مانند پیران شدن مسن به نظر آمدن فرهنگ لغت هوشیار