جدول جو
جدول جو

معنی شکسته بند

شکسته بند((~. بَ))
کسی که استخوان های شکسته یا از جا در رفته را جا می گذارد
تصویری از شکسته بند
تصویر شکسته بند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شکسته بند

شکسته بند

شکسته بند
کسی که استخوانهای شکسته را میبندد و پیوندهای در رفته را جبیره میکند، استخوان بند
فرهنگ لغت هوشیار

شکسته بند

شکسته بند
کسی که استخوان های شکستۀ بدن را می بندد و معالجه می کند، آروبند
شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید

شکسته بندی

شکسته بندی
بستن عضوی که استخوانش شکسته با تخته و باند، شغل و عمل شکسته بند
شکسته بندی
فرهنگ فارسی عمید

اشکسته بند

اشکسته بند
شکسته بند. رَدّاد. (ناظم الاطباء). آروبند:
خواجۀ اشکسته بند آنجا رود
که در آنجا پای اشکسته بود.
مولوی.
و رجوع به شکسته بند شود
لغت نامه دهخدا

شکسته بندی

شکسته بندی
عمل و شغل شکسته بند. جبر. ردادی. مجبری. آروبندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکسته بند شود، آرام بخشی دلهای شکسته. آسوده ساختن خاطرهای آزرده:
هر کجا دل شکسته ای بینند
کارشان جز شکسته بندی نیست.
خاقانی.
و رجوع به شکسته بند شود
لغت نامه دهخدا

شکسته شدن

شکسته شدن
شکافتن خرد شدن، پریشان شدن مضطرب گشتن، مانند پیران شدن مسن به نظر آمدن
فرهنگ لغت هوشیار