جدول جو
جدول جو

معنی شفشاهنگ

شفشاهنگ((شَ هَ))
آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگران به وسیله آن طلا و نقره را می کشند تا به صورت سیمی باریک درآید، کمان حلاجی، شاخسار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شفشاهنگ

شفشاهنگ

شفشاهنگ
آهن یا فولاد سوراخ دار زرگران که بدان طلا و نقره را می کشند تا به صورت سیمی باریک در آید، کمان حلاجی، مشته حلاجی، شاخسار
فرهنگ لغت هوشیار

شفشاهنگ

شفشاهنگ
قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر طلا یا نقره را با آن می کشد تا باریک و مفتول شود، حدیده
فرهنگ فارسی عمید

شفشاهنگ

شفشاهنگ
شفشاهنج. (ناظم الاطباء) (ازبرهان) (از غیاث اللغات). شفتاهنج. شفتاهنگ. شاید از شفشه به معنی شوشه و آهنگ به معنی کشنده. (یادداشت مؤلف). شفشاهنج. (از فرهنگ جهانگیری) :
ز زخم ناوک مژگان او بود هر شب
بسیط چرخ مشبک بسان شفشاهنگ.
نجیب الدین جرفادقانی (از جهانگیری).
کوه محروق آنک و چون زر به شفشاهنگ در
دیو را زو در شکنجۀ حبس خذلان دیده اند.
خاقانی.
، حلاج، کمان حلاجی، مشتۀ حلاجی یعنی چوبی که در وقت پنبه زدن بر زه کمان میزنند، شاخسار. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

شفشاهنج

شفشاهنج
آهن یا فولاد سوراخ دار زرگران که بدان طلا و نقره را می کشند تا به صورت سیمی باریک در آید، کمان حلاجی، مشته حلاجی، شاخسار
فرهنگ لغت هوشیار

شفتاهنگ

شفتاهنگ
شفشاهنگ، قطعۀ آهن یا فولاد سوراخ سوراخ که زرگر طلا یا نقره را با آن می کشد تا باریک و مفتول شود، حدیده
شفتاهنگ
فرهنگ فارسی عمید

شفتاهنگ

شفتاهنگ
شفتاهنج. (آنندراج). شفتاهنج که به معنی آهنی سوراخدار استادان زرکش باشد. (برهان). ظاهراً دگرگون شدۀ شفشاهنگ است. رجوع به شفشاهنگ شود، به معنی حلاج هم آمده است. (برهان) ، به معنی کمان حلاجی هم آمده و آن چوبی باشد که در وقت پنبه زدن کمان میزنند. (برهان). و رجوع به شفته و شفش و شفشه و شفشاهنگ شود، به معنی شاخسار نیز به نظر آمده است. (برهان)
لغت نامه دهخدا

شفشاهنج

شفشاهنج
شفشاهنگ. حدیده. (ناظم الاطباء). تخته فولاد پرسوراخ که تار آهن و غیره از آن بردارند، تا هموار و باریک شود. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ جهانگیری). بر وزن و معنی شفتاهنج است. (از برهان). شاید از کلمه شفش، شوش، شوشه، و آهنج، مخفف هنجنده، به معنی کشنده باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شفتاهنج شود، شکنجه بود. (لغت فرس اسدی) :
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
به شفشاهنج فرهنگش درآهنج.
(ویس و رامین).
، شاخسار. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به شفشاهنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشاهنگ

پیشاهنگ
پیشرو قافله آنکه پیش پیش کاروان رود: الا یا خیمگی خیمه فروهل، که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل. (منوچهری)، پیشرو لشکر آنکه بر مقدمه جیش حرکت کند، هر حیوانی که پیش پیش نوع خود حرکت کند: چونکه وا گردید گله از ورود پس فتدن بز که پیشاهنگ بود. (مثنوی)، جوانی که عضو سازمان تربیتی مخصوص (پیشاهنگی) است. توضیح این کلمه را در قرن حاضر در مقابل انگلیسی بی اسکاوت پذیرفته اند. در انگلیسی دختر پیشاهنگ را گیرل - اسکاوت گویند ولی در فارسی فرق بین مذکر و مونث نیست
فرهنگ لغت هوشیار