جدول جو
جدول جو

معنی شخ

شخ((ش نَ یا نِ))
سر کوه، استوار، محکم، زمین سخت و ناهموار
تصویری از شخ
تصویر شخ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شخ

شخ

شخ
شاخۀ درخت، برای مِثال نه در کوه سبزی نه در باغ شخ / ملخ بوستان خورده مردم ملخ (سعدی۱ - ۵۸)
تیغ کوه، سر کوه، زمین سخت و ناهموار، برای مِثال میوه ها سر در کشند از شدّت گرما به شاخ / ماهیان بیرون فتند از جوشش دریا به شخ (انوری - ۵۸۲)، محکم، استوار مثلاً کمان شخ
شخ
فرهنگ فارسی عمید

شخ

شخ
چرک بدن یا جامه، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، وَسَخ، پیخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج
شخ
فرهنگ فارسی عمید

شخ

شخ
کمیز و آواز آن. (منتهی الارب). کمیز و بول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

شخ

شخ
مخفف شوخ است که به معنی چرک بدن و جامه باشد. (برهان). چرک اندام و جامه. (فرهنگ سروری) (فرهنگ رشیدی). چرک اندام. (شرفنامۀ منیری). چرک بدن. (ناظم الاطباء). چرک جامه. و با خاء مشدد نیز آمده است. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

شخ

شخ
خرخر کردن در خواب. (منتهی الارب) : شخ فی نومه، غط، صدا دادن شیر وقت دوشیدن. (از اقرب الموارد) ، به آواز درآوردن کمیز را. (منتهی الارب) ، بول کردن کودک. (از اقرب الموارد) ، دراز کردن کمیز ودور انداختن آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا