جدول جو
جدول جو

معنی شار

شار
غل و غشی که در طلا و نقره و چیزهای دیگر کنند
تصویری از شار
تصویر شار
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با شار

شار

شار
شهر
بنای بلند، عمارت عالی
راه فراخ، شاهراه
ساری، سار، شاره
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارَک، شارو، ساروک، سارَک، سارَج، ساری، ساسَر
عنوان عمومی پادشاهان غرجستان، برای مِثال «شار» غرجستان اگر یابد نسیم همتش / خاک آن بقعت کند چون زرّ مشت افشار شار (امیرمعزی - ۳۲۳)
نوعی شمشاد که در جنگل های شمالی ایران می روید
شار
فرهنگ فارسی عمید

شار

شار
حصاری است از حصارهای یمن در مخلاف (روستای) جعفر، گویند از امکنۀ تهامه است، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

شار

شار
شاری. مفردشُراه. (از منتهی الارب). و شراه فرقه ای از خوارج رانامند. وجه تسمیۀ آن ’شری زید اذا غضبه ولج’ یا گفتۀ آنان است به این شرح: اننا شرینا انفسنا فی طاعهاﷲ ای بعناها بالجنه حین فارقنا الائمه الجائره. (ازمنتهی الارب). و در اقرب الموارد وجه تسمیۀ اخیر ازقول جوهری نقل شده است. رجوع به شاری و شراه شود
لغت نامه دهخدا