جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سیم زده

بیم زده

بیم زده
ترسیده. ترس رسیده. مرعوب. هراسان. ترسانیده شده. خائف:
مثل است اینکه در عذاب کده
حدزده به بود که بیم زده.
سنائی
لغت نامه دهخدا

سیم زدن

سیم زدن
سکه زدن. سکۀ نقره زدن: و به روزگار خلافت امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق رضی اﷲ عنه به بخارا سیم زدنداز نقرۀ خالص، پیش به بخارا سیم نبود. (تاریخ بخارای نرشخی ص 7). نخستین کسی که سیم زد به بخارا پادشاهی بود نام او کانابخارخدات. (تاریخ بخارای نرشخی ص 42). او را خبر دادند که به ولایتهای دیگر سیم زده اند. (تاریخ بخارا ص 42). رجوع به سکه و سکه زدن شود
لغت نامه دهخدا

سهم زده

سهم زده
ترسیده. بیمناک:
سهم زده کرگدن از گردنش
گور ز دندان گوزن افکنش.
نظامی
لغت نامه دهخدا