سودا پیمودن سودا پیمودن خیال فاسد کردن. اندیشۀ بیهوده نمودن. (فرهنگ فارسی معین) : برو سودای بیهوده مپیمای منه بیرون ز حد خویشتن پای. عطار لغت نامه دهخدا
سودا پیچیدن سودا پیچیدن خیال و جنون دست دادن. (از آنندراج) : جامۀ لایق به آن دستار عریانی نبود بر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است. ابوطالب کلیم (از آنندراج). غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تار بر رگ جانت نپیچیده ست سودای کسی. صائب (از آنندراج) لغت نامه دهخدا
سودا نمودن سودا نمودن با هم معامله کردن در خرید و فروخت. (آنندراج) : چو سودا نموده به کاغذفروش برآورده چون کاغذش در خروش. ملاطغرا (از آنندراج) لغت نامه دهخدا