جدول جو
جدول جو

معنی سودا پیمودن

سودا پیمودن((~. پَ دَ))
خیال فاسد کردن
تصویری از سودا پیمودن
تصویر سودا پیمودن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سودا پیمودن

سودا پیمودن

سودا پیمودن
خیال فاسد کردن. اندیشۀ بیهوده نمودن. (فرهنگ فارسی معین) :
برو سودای بیهوده مپیمای
منه بیرون ز حد خویشتن پای.
عطار
لغت نامه دهخدا

سودا پیچیدن

سودا پیچیدن
خیال و جنون دست دادن. (از آنندراج) :
جامۀ لایق به آن دستار عریانی نبود
بر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تار
بر رگ جانت نپیچیده ست سودای کسی.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سودا نمودن

سودا نمودن
با هم معامله کردن در خرید و فروخت. (آنندراج) :
چو سودا نموده به کاغذفروش
برآورده چون کاغذش در خروش.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا