معنی سمح - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با سمح
سمح
- سمح
- آسان و جوانمرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سفر. ج، سُمَحاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، عود سمح، چوب بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج). سمحاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمح
- سمح
- جوانمرد گردیدن. جوانمرد کردن، بخشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا